نشستی پیش معشوقت، من اینجا از غمت پر پر
غمت چادر زده بر دل، نشسته فکر تو در سر
تو چشمانت پر از شادی، کنار یار خود هستی
من اینجا از غمت تنها، برایت زل زدم بر در
تو شادی بین آغوشش، فراموشت شدم دیگر
غمت در سینه ام ای عشق، مرا دق می دهد آخر
یقین دارم شبی تاریک، شوی دلتنگ این یارت
دقیقا آن شب تاریک، که از تن رفته ام دیگر
پسر ماندم در این پیری، تک و تنها در این خانه
تو شوهر داری و اما، من از دردت شدم پر پر
محمدصادق رزمی