محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
عشق یعنی نگاه زیبایش، غم یک عصر جمعه ات باشد
یا دوباره دیدن چشمش، صبح یک روز شنبه ات باشد
عشق یعنی فراق و دلتنگی، ظهر یکشنبه ها به هر لحظه
خانه یا اداره باشی تو ، هر کجا سهم و بهره ات باشد
عشق یعنی دوشنبه ها گاهی، کافه رفتن کنار معشوقت
فال آن دو چشم زیبایش، ته فنجان قهوه ات باشد
عشق یعنی که ساحل دریا، در غروب سه شنبه ها با او
درکنارت به ساحل دریا،سر او روی شانه ات باشد
چهارشنبه ها و درس و دانشگاه، جزوه های درس ِدلتنگی
عشق یعنی نوشتن نامش، نقش خودکار جزوه ات باشد
عصر پنجشنبه می رسد یعنی، خاطرات گذشته ها با او
می روی به دیدن خاکش، تا که مرهمی به غصه ات باشد
محمدصادق رزمی
هر زمان در محفلی، شادی به دل همدم شود
بعد از آن اعصاب من، از غصه ات درهم شود
می روم در گوشه ای، تنها و غمگین در اتاق
قسمت مردت شده، تنهای این عالم شود
چون خبر از رفتنت، هرگر ندارد مادرم
او دعایش این شده، این بچه اش آدم شود
گر بداند مادرم، اندوه من را از غمت
سهم او از قصه ام، در زندگی ماتم شود
وقت تنهایی که دل، در آتش عشقت فتاد
میشود گاهی به دل، یک عکس تو مرهم شود
محمدصادق رزمی
دوباره عشق و دلتنگی، دوباره غصه و یادش
دلم چون مرغکی زخمی، غم او بوده صیادش
شدم از غصه اش دلتنگ، به شب ها مثل تهرانم
مشخص می شود دردم، شبیه برج میلادش
دلم می سوزد از عشقش، تب دستان او دارم
شبیه چله بوشهر، به آن گرمای مردادش
من و کابوس شب هایم، تصادف می کند از نو
به گوشم مانده تا مرگم، غم و اندوه فریادش
دوباره زنگ یک ساعت، دوباره صبح دلتنگی
دوباره زندگی بی او ، دوباره غصه و یادش
محمدصادق رزمی