حال کسی نبوده، چون حال من وخامت
پر گشته قلب و جانم ،از حسرت و ندامت
من بی وفا نبودم، با آنکه بی تو ماندم
بنگر که تا قیامت، قلبم شده به نامت
از هستی جهانم، با هر چه نیست دیگر
تنها تو را بخواهم، خواهم تو را تمامت
این را نشد بگویم، من عاشق تو هستم
من را نبود این را، در گفتنش شهامت
درد فراق و دوری، آسان و سهل باشد
گر احتمال باشد، در دیدنت قیامت
محمدصادق رزمی
در جهان مهر و وفا هم می رسد
لطف حق با هر دعا هم می رسد
بی گمان در گوشه های این جهان
عاقبت صلح و صفا هم می رسد
من یقین دارم که آخر دلخوشی
بر دل من یا شما هم می رسد
مهربانی را اگر قسمت کنیم
من یقین دارم به ما هم می رسد
آدمی گر ایستد بر بام عشق
دست هایش تا خدا هم می رسد
محمدصادق رزمی
اینجا دل من از غم چشمان تو تنگ است
هر شب ز غمت در دل من صحنه جنگ است
گاهی که دلم خون شود از تیر نگاهت
چشمان تو بر حال دلم مثل تفنگ است
وقتی که بگویند تویی در پس دیوار
دستان من آن لحظه ببین مثل کلنگ است
بر زخم دلم مثل نمک شد نم باران
وقتی دل من از غم چشمان تو تنگ است
محمدصادق رزمی
دیشب به خواب دیدم، در پیش من نشستی
من عاشقت شدم را، در گوش من تو گفتی
غم می رود ز قلبم، در خواب خوش عزیزم
زیرا که در کنارم، حالا دگر تو هستی
شادی به سینه آمد، با دیدنت به رویا
شادی یقین همین است، تو یاد من بیوفتی
لعنت به زنگ ساعت، با آن صدای بی روح
زیرا به زنگ ساعت، از پیش من تو رفتی
حالا که بی تو هستم، شادی دگر محال است
بایددگر به یادت، عادت کنم به سختی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
صدای خسته باران ،مرا یاد تو اندازد
نم باران تنهایی، غمت را بر دل افشاند
به زیر این نم باران، به آن لبخند زیبایت
ندارد غصه ای دیگر، همانی که تو را دارد
دلت از خنده ها لبریز، کنار یار خود آنجا
دلم از درد تو اما، شدیدا بی تو می گیرد
تو در باران به زیر چتر، کنار یار خود هستی
ولی من اشک چشمانم، ز اندوه تو می ریزد
ندارد بر دلم فرقی، بهاران و خزان دیگر
که با تغییر هر فصلی، فقط اندوه تو آمد
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی