آبان مرا در این خزان، دلتنگ چشمت کرده است
با هر نم باران آن ، یک قطره غم افتاده است
امشب گمانم تا سحر، در باغ سبز یاد تو
یک گل درون سینه ام، یاد تو را افشانده است
آبان خبر دارد که من، شیدا و مجنون توام
وقتی در این پاییز زرد، با اشک من باریده است
امشب به جای خواب خوش، این قرص خواب لعنتی
در جسم و جانم اینچنین،یاد تو را آورده است
هر عاشقی در این هوا، درگیر تنهایی شود
روحش دگر از بعد آن، با غصه هایش مرده است
محمدصادق رزمی
مثل همیشه زیبا و با احساس