دیدنت در آن خزان، گویی همین دیروز بود
عاشقت گشتم چنان، گویی همین دیروز بود
آن خیابان و قرار، آن ساعت دیدارمان
بین ما آن عشقمان، گویی همین دیروز بود
غم نبود در سینه ام، شادی به قلبم می تپید
شادی ام در آن زمان، گویی همین دیروز بود
هر کجا در این جهان، با تو بهشتم می شدش
با تو بودن در جهان، گویی همین دیروز بود
حسرتت دارد خزان، وقتی تو رفتی از برم
با تو بودن در خزان، گویی همین دیروز بود
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
هر چه تلاش می کنم، نمی روی تو از دلم
از همه جهان فقط، درد تو گشته حاصلم
مرهم قلب زخمی ام، بی تو دگر همین شده
عشق تو در جان و دلم، عکس تو در مقابلم
عاشق چشمان توام، شاعر قرن جاری ام
از سبب ملال و غم، پیرو شعر بیدلم
عابر هر کجا شوم، باز تویی مقابلم
هر چه تلاش می کنم، باز تویی در این دلم
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
رفته ای اما غمت در سینه ام جا مانده است
از دوباره غصه ات یاد دلم افتاده است
رفتنت از پیش من در آن شب تاریک و سرد
علت غمگینی ام در این جهانم بوده است
پر شد از اندوه و غم قلب و دل تنهای من
از همان روزی که دل چشمان یارم دیده است
قطره های اشک من در زیر باران شدید
با غمت از چشم من در روز و شب باریده است
رفته ای از این جهان اما ندانستی عزیز
خاطرات بودنت در سینه ام جا مانده است
محمدصادق رزمی
در خیالم آمدی از پشت در در می زنی
گاهگاهی اینچنین بر قلب من سر می زنی
کلبه تاریک من با تو چه روشن می شود
تا سری بر خانه ی تنگ و محقر می زنی
با غمت در خاطرم در ساحل بوشهر و غم
همچو آن موج بلند بر قلب بندر می زنی
مثل آن بید ضعیف می لرزم از اندوه تو
تو ولی همچون تبر بر زخم پیکر می زنی
می روی از پیش من اما تو با چشمان خیس
زل به احوال دلم در بار آخر می زنی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی